۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه

«تاریخ ایران» نه بدیهی است و نه مقدس.



در مسائل اجتماعی و تاریخی یک نکته ی فوق العاده حساس که اغلب هم نادیده گرفته می شود، آن است که بدانیم دستگاه های فکری و آن نگاهی که مردمان به جهان پیرامون خود داشتند در گذر زمان دچار دگرگونی می شود. مردمان صد یا دویست سال پیش، بیشتر چیزها را آنگونه نمی فهمیدند که ما می فهمیم. این مساله در بعد مکان هم با شدت کمتری مصداق دارد. بنابراین تعمیم نظام فکری امروز و ترمینولوژی آن به گذشته نارواست. در این زمینه یک نمونه از آقای مصطفی ملکیان استاد فلسفه ذکر می کنم. برخی ادعا می کنند که ملاصدرا فیلسوف ایرانی که حدود چهار سده پیش می زیست مبحث «فرگشت» گونه ها را که داروین برای نخستین بار در حدود 150 سال پیش تدوین کرد، به نوعی طرح کرده بود. ملکیان می گوید یکی از اجزای این نظریه «پیشرفت» است و این در حالی است که در عصر ملاصدرا اساسا تصوری از پیشرفت وجود نداشت. امروز یک بچه دبستانی می گوید جهان در حال پیشرفت است، علم پیشرفت می کند و... . اما باید توجه نمود که اندیشه ی پیشرفت دنیا تنها در اواخر سده ی هجدهم و اوائل سده ی نوزدهم توسط اندیشمندانی چون سن سیمون، آگوست کنت یا هگل طرح گردید. ملکیان شاهد می آورد که حتی روشن فکران صدر مشروطه نمی دانستند که برای واژه یprogress چه هم ارزی به کار ببرند و به ناچار در نوشتجات خود از واژه ی «بروغرِس» بهره می بردند(رجوع شود به درسگفتار "روش تحقیق در فلسفه" از مصطفی ملکیان).


 اکنون نمونه ای را ذکر می کنیم که به بحث ما ارتباط نزدیک تری دارد. ما در گذشته مفهومی به نام «ملت» نداشتیم. "ملت"(nation)  یک مفهوم جدید است که در اروپا ایجاد و در میانه های دوران ناصرالدین شاه همزمان با ورود مدرنیته به ایران هم وارد شد و می بینیم که حتی در زبان پارسی واژه ی هم ارزی برای آن وجود نداشت و «ملت» را هم که بعدا به جای nation گذاشتند، در گذشته به معنای پیروان یک دین به کار می رفت. «میهن»، «ایران» یا مفاهیمی از این دست را مردمان گذشته همانگونه نمی فهمیدند که ما امروز می فهمیم. بنابراین اگر می بینیم که در بسیاری از کتاب های تاریخی می گویند فلان پادشاه «میهن پرست» بود، بدانیم که یکی از وظایف مهم مورخ را که همانا بازسازی رخدادهای تاریخی در زمینه ی (context) خودش باشد نادیده است. در ایران پیش از مدرنیته چیزی به نام «میهن پرستی» یا ناسیونالیسم وجود نداشت و نمی توانست وجود داشته باشد و جنگ ها نیز به انگیزه ی دفاع از «مام میهن» رخ نمی دادند. مردم در ایران قدیم «رعیت»های فلان پادشاه و بهمان گردنکش بودند. همانگونه که اشاره کردیم ناسیونالیسم در صورت امروزین خود زاده ی اروپا است. هنگامی که پادشاهان اروپایی کوشیدند که از یک سو اشراف فئودال را به طور کامل به انقیاد خود درآورند و از سوی دیگر خود را از نفوذ دستگاه پاپ برهانند، به مرور دولت های ملی شکل گرفتند و ایده های متناسب با اقتضائات جدید هم از پس این دگرگونی شرایط سیاسی و اجتماعی به وجود آمدند. برای نمونه آرمان سیاسی «ناسیونالیست»های آلمانی (پروس) که کشورشان در سده ی نوزدهم در مقایسه با کشورهایی مانند فرانسه، هلند و به ویژه انگلیس عقب تر بود، اتحاد پروس با ایالت های پرنس نشین آلمانی زبان جنوب این کشور در قالب یک دولت واحد آلمان بود؛ آرمانی که در نهایت به دست بیسمارک نخست وزیر مقتدر پروس عملی شد.
 

نتیجه ی مهمی که می خواهیم از این بحث بگیریم آن است که ناسیونالیسم، میهن پرستی یا «افتخار» به تاریخی که در ادامه نشان می دهیم در و پیکری هم ندارد را نباید امری «اخلاقی»، «واجب» و یا حتی «بدیهی» در نظر گرفت و مخالفان آن را لعن و نفرین نمود. کسانی که خود را «میهن پرست» می خوانند چه بخواهند چه نخواهند «میهن پرستی»شان یک ایدئولوژی هست. اگر این را بدانند لااقل این حسن را دارد که کمی منسجم تر بیاندیشند؛ اما اگر ندانند _ و اغلب هم چنین است و انکار می کنند که دارای «ایدئولوژی» هستند و توی سر منتقدان خود می زنند که چر ایدئولوژی داری! _ آنگاه ایدئولوژی میهن پرستی شان به همین آشفتگی می شود که امروز هست و از سطح هوچی گری و در مورد بسیاری مورخ الدوله ها، شارلاتان گری و تاریخ فروشی فراتر نمی رود. بگذارید موضوع را بیشتر بشکافیم. «تاریخ ایران» صرفا یک انتزاع متدلوژیکی (روش شناختی) است. چنین چیزی در عالم واقع وجود خارجی ندارد. یک چهارچوب است که کاوش های مورخ را هدایت می کند و خیلی راحت می تواند تغییر کند. یعنی مورخ هنگامی که می خواهد در باب موضوعی کتابی را بنویسد نخست باید «کی؟» و «کجا؟» را تعیین کند و پاسخ به این پرسش ها برمی گردد به پیش زمینه ی نظری مورخ. هیچ مانعی ندارد که به جای تاریخ «ایران»، تاریخ «آذربایجان» «قزوین» «خراسان» بنویسند؛ چنانکه نوشته اند و حتی باید افزود که در گذشته یا هیچ نویسنده ای چیزی به نام یا با موضوع «تاریخ ایران» ننوشته است یا اگر هم کتابی با چنین موضوعی بوده انگشت شمار است. برای نمونه ما «تاریخ بخارا»، «تاریخ سیستان» یا «تاریخ غزنه» داریم که به دست ما رسیده اند. «تاریخ ایران» برتری ذاتی و ماهوی بر آن موارد دیگری ندارد مگر آنکه پای چهارچوب نظری و تحلیلی وسط کشیده شود و کسی بتواند توجیه کند که با توجه به این چهارچوب نظری «تاریخ ایران» روشنگرتر از مثلا «تاریخ خراسان» است و این کاری است که هیچ کدام از مورخان جدید ایران اعم از پیرنیا یا زرین کوب که هزاران صفحه در تاریخ «ایران» سیاه کرده اند به آن نیاندیشیده اند. در نتیجه نوشتجات آنان هرچند که منکر ارزش آن ها نمی شویم، اما بیشتر از نوع ایدئولوژی هستند تا کار علمی و پژوهشی منسجم.


در همین راستا است که تعیین مبدا برای تاریخ ایران خود به خود یک عمل ایدئولوژیک است و نمی تواند بی طرف باشد و نمی تواند بدون ملاحظات سیاسی باشد چون خود این به اصطلاح «تاریخ ایران» ایدئولوژیک است. «تاریخ ایران» به آن صورتی که از مادها یا هخامنشیان شروع می کنند و تا عصر حاضر را پوشش می دهند چهارچوب نظری سفت و محکمی ندارد و پایه اش بسیار سست است. کارکردش در ابتدا توجیه سلطنت پهلوی بود و بس. منتها چون سلطنت پهلوی مقارن با عصری شد که در اثر مدرنیته دولت ها خواه ناخواه قدرتمند شدند و بر رسانه ها تسلط یافتند و نظام آموزشی همگانی ایجاد شد و برای اولین بار در تاریخ بشر دولت به تمام مردمان تحت فرمانروایی خود دسترسی مستقیم پیدا کرد، توانستند آن را به خوبی جا بیاندازند. نظریه پردازان جمهوری اسلامی هم هیچگاه نکوشیدند این قالب مفهومی را به نفع خود دگرگون کنند، شاید چون کوته فکرتر از این حرف ها بودند که نیروی خیالشان به چنین جایی برسد. تنها فرقشان این بود که آن اوائل فحش می دادند و امروز همان فحش را هم دیگر نمی دهند. چون از حق نگذریم وسیله ی خوبی برای توجیه استبداد و بسیج توده های مردم به ویژه ی طبقه ی متوسط ناراضی به نفع خود است. ملتی که شرح گردن کشی ها و غارت گری های جنایت کارانی چون نادرشاه یا کورش را در کتاب های «تاریخ ایران» می خواند و «افتخار» می کند شگفت نیست که قهرمانش یک گردن کش دیگر از همان جنس _ قاسم سلیمانی _ باشد!

۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

اصلاحات مرد. مرده باد فرصت طلبی.




فهرست "30+16" جریان موسوم به «اصلاح طلبی» حکم برگه فوت جریان سیاسی را دارد که از همان ابتدای شکل گیری اش در دوم خرداد 76 اصالتی نداشت و انتخاب «بد» بود و از سر ناچاری و آبشخورش تیغ نظارت استصوابی شورای نگهبان، و امروز که همان تیغ این جریان بی اصالت را گردن زده چه جای اعتراض است؟ این همه سال رد صلاحیت و بازی ندادن و به هیچ گرفتن سکولارها و ملی مذهبی ها و دیگر جریان های سیاسی را دیدن و دم بر نیاوردن و در غیاب بزرگان عرض اندام کردن و از توبره جامعه ی مدنی خوردن و همزمان سر در آخور حکومت سرکوبگر داشتن و اخلاق  و پرنسیب سیاسی را قربانی سیاست بازی کردن عاقبتش همین ننگ و خفتی است که امروز بدان گرفتار شده اند، نه به جمع محرمان نظام بارشان می دهند و نه جایی در میان مخالفان و منتقدان نظام دارند. هرچند که فرافکنی کنند و دم از پایگاه مردمی بزنند، هرچند که کماکان گروهی نام آن جنازه را برای سال ها یدک بکشند، اما همه می دانند (هرچند که انکار کنند) آس های فهرستشان نان فرصت طلبی و دریوزگی و فرومایگی خود را می خورند و اگر قدمی را کج بگذارند آن تیغ بر سر اینان نیز فرود خواهد آمد. آنان که اندک مایه ای داشتند یا در زندانند یا تبعید و یا خانه نشین و اغلب حیات سیاسیشان پایان یافته است هرچند که به لطف نسبت های خانوادگی و سنت گرایی آخوندی اجازه یافته باشند که به حیات طبیعی خود ادامه دهند. گنجی ها، تاج زاده ها، خاتمی ها، نبوی ها، حجاریان ها، مهاجرانی ها و امثالهم حکم جنازه های سیاسی را دارند. مگر دو گروه شان که به موقع فاصله گرفتند و به یکی از دو جریان «بااصالت» پیوستند. البته اصالت را دراینجا به معنای مثبت کلمه به کار نمی برم. بااصالت در اینجا یعنی واقعی و به این معنا امروز دو جریان بیشتر در کشور دارای اصالت نیستند: جریان سلطه گر که کشور را «فتح» کرده و دیوانه وار به جان منابع کشور افتاده و خواهان تداوم رانت ها و دزدی ها و ویژه خواری هاست و جریان تحت سلطه که در یک کلام می خواهد نفس بکشد، هرچند هنوز به «آگاهی طبقاتی» لازم نرسیده باشد و هرچند که اغلب بسیار خام و گاه بی اخلاق باشد. آن گروهی که به جریان نخست پیوسته (کواکبیان ها، عارف ها، مطهری ها و هاشمی که از همان ابتدا جزو طبقه غارتگر بود) امروز در این خیمه شب بازی انتخابات مشغول جاکشی رای برای نظام هستند. با آنکه خودشان هم می دانند که در بهترین شرایط نمی توانند حتی بیست درصد مجلس را با جاکش هایی همانند خودشان پر کنند باز هم مردم را به مشارکت ترغیب می کنند. چه می شود کرد که باید خود را به نافهمی بزنند که مامورند و ماجور! جالب است که تنها در فهرست شهر تهران که پیشینه ی تحریم هفتاد درصدی خیمه شب بازی را داشته، توانسته اند چند نفر از فرصت طلبان را جای دهند و نظام در باقی شهرستان ها که درصد مشارکتشان همیشه بالای پنجاه درصد بوده نیازی به همین اندک ظاهرسازی هم ندیده است. سرزنش نمی کنم مردمی را که امکانات یک کشور بسیج شده برای فریبشان. بگذار کرور کرور بروند و به قاتلان و جلادان خود رای دهند و از پیروزیشان احساس شعف کنند. آن روز که پی به دست هایی که از پشت صحنه عروسک گردان این مراسم خیمه شب بازی هستند بردند روز عذای جلادان و حرامیان است. تا آن روز برسد محکوم هستیم به درجا زدن و محکوم هستیم به سرکوب و خفقان و تحقیر، انتخاب بد و بد و بد و بد تا چاه ویل انتخاب بدترین. دری نجف آبادی «بد» را انتخاب کنیم که مصباح «بدتر» نیاید. هشت سال دیگر باید به مصباح یزدی «بد» رای دهیم تا کدام «بدتر» نیاید؟